صحیفه زندگی

این چشمه آب زندگانیست مشکی پر کن سقا از این جا

صحیفه زندگی

این چشمه آب زندگانیست مشکی پر کن سقا از این جا

صحیفه زندگی
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

امام سجاد (علیه السلام):

زمین کربلا، در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدى مى ‏درخشد و ندا مى ‏دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکى که پیشواى شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.1

1. ادب الطف ، ج 1، ص 236

  • علی قنبری

حماسه حسینی

کتاب حماسه حسینی، مجموعه ای از بیانات و یادداشت های شهید مرتضی مطهری پیرامون واقعه ی کربلا می باشد که در سه جلد منتشر شده است و موضوع بحث تحریفاتی است که به واقعه کربلا وارد شده .
کتاب مناسبی است برای روشن شدن برخی وقایع و نمایان کردن بعضی کذبیات که بعدها توسط برخی دیگر به علل و مقاصد گوناگون به این واقعه ی تاریخی پیوست شده.

قسمتی از متن کتاب:


" نقل می‏کنند که یکی از علمای بزرگ در یکی از شهرستانها تا اندازه‏ای درد

دین داشت و همیشه به این دروغهائی که روی منبر گفته

می‏شد اعتراض می‏کرد و تعبیرش هم این بود که این زهرماریها چیست که بالای‏

منبرها می‏گوئید . یک وقت یک واعظی به او گفت اگر اینها را نگوئیم اصلا

باید در دکان را تخته کنیم ! آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید

گفته شود . از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش‏

تشکیل داد و همان واعظ را دعوت کرد ، ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت‏

من می‏خواهم به عنوان نمونه مجلسی ترتیب بدهم که جز روضه راست در آن‏

خوانده نشود و تو هم باید مقید باشی که جز از کتابهای معتبر هیچ روضه‏ای‏

نخوانی ، و با تعبیر خودش گفت از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی . واعظ

هم گفت چون مجلس مال شماست اطاعت می‏شود . شب اول خود آقا در محراب‏

رو به قبله نشسته بود ، منبر هم کنار محراب بود . آقای واعظ صحبتهایش‏

را کرد و موقع خواندن روضه شد ، شروع کرد به خواندن روضه و خود را مقید

کرده بود که جز روضه راست چیزی نگوید ، اما هر چه گفت مجلس تکان نخورد

و همین طور یخ کرده بود . آقا دید عجب ، این مجلس مال خودش هم هست‏

بعد مردم چه می‏گویند ، زنها می‏گویند لابد آقا نیتش پاک نیست که مجلسش‏

نمی‏گیرد ، اگر آقا خودش نیتش درست بود ، اخلاص نیت داشت ، حالا کربلا

شده بود . دید که آبرویش می‏رود چه بکند ؟ یواشکی و زیر چشمی به واعظ

گفت یک کمی از آن زهرماریها قاطی کن." 1


1. حماسه حسینی، شهید مرتضی مطهری، ج1، ص23

{نسخه ی الکترونیکی این کتاب در شبکه اینترنت مورد دسترس است اما به علت حمایت از صنعت چاپ و نشر توصیه می شود نسخه کاغذی آن را تهیه نمایید}

  • علی قنبری

 علی معلم دامغانی

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید
بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم
خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است
خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

  • علی قنبری
ابوالفضل زورویی نصر آباد
شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست

به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟

به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

{ابوالفضل زورویی نصر آباد}

  • علی قنبری

حمید جعفریان یسار

امــــروز،

این نیزه های فریب

جز به گلوی خدا قناعت نمی کنند

ای تنهاترین عاشق!

خطبه های بارانیت

کویر دل خلق را

جز خون نمی شوید نگاه!

این قوم پوسیده را بگذار و بگذر

ای دفتر عاشق، باز هم عشق را صدا بزن

شاید شوق چشمهانت باز

ابر دل را کند بارانی


{حمید جعفریان یسار}

  • علی قنبری