صحیفه زندگی

این چشمه آب زندگانیست مشکی پر کن سقا از این جا

صحیفه زندگی

این چشمه آب زندگانیست مشکی پر کن سقا از این جا

صحیفه زندگی
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام خمینی (ره)» ثبت شده است


حدیث نور

این کتاب نگاهی کوتاه به زندگانی پر از درس و اندرز حضرت آیت الله العظمی امام خمینی قدس‌سره است. نکات ریزی که در این مجموعه به چشم می‌خورد، درس‌های بزرگی است که در اختیار من و شما قرار گرفته است.
پند و عبرت از گفتار و کردار بزرگان دین، که برخاسته از پنداری درست و دقیق است همواره مورد توجه همه کمال‌خواهان بوده است؛ به ویژه اگر مقتدای آدمی، انسانی شگرف و الاهی باشد به گونه‌ای که تمام رهبران بزرگ جهان نزد وی، کوچکی بیش نبودند.
قسمتی از متن کتاب:


"روزی من در نوفل لوشاتو به علت ارزانی دو کیلو پرتقال خریدم و چون هوا خنک بود فکر کردم تا سه_چهار روز پرتقال خواهیم داشت، امام با دیدن پرتقال ها فرمودند:« این همه پرتقال برای چیست؟»

من برای اینکه کار خورد را توجیه کنم عرض کردم: پرتقال ارزان بود برای چند روز اینقدر خریدم. ایشان فرمودند شما مرتکب دو گناه شدید. یک گناه برای این که ما نیاز به این همه پرتقال نداشتیم و دیگر اینکه شاید امروز در نوفل لوشاتو کسانی باشند که تا حالا به حال به علت گران بودن پرتقال، نتوانسته‏ اند آن را تهیه کنند و شاید با ارزان شدن آن  خر آن می توانستند تهیه کنند، در حالی که شما این همه پرتقال خریده ‏اید، ببرید اضافه‏ اش را پس بدهید، عرض کردم که پس دادن آن ممکن نیست.

فرمودند: باید راهی پیدا کرد. عرض کردم چه کاری می‏ توانم بکنم؟ فرمودند: پرتقال ها را پوست بکنید و به افرادی بدهید که تا به حال پرتقال نخورده‏ اند، شاید از این طریق خداوند از سرگناه شما بگذرد." 1



1. حدیث نور، ابراهیم رستمی، ص8

  • علی قنبری

امام خمینی


پیامبر اسلام (صل الله علی وآله وسلم):

عُودوا المَریضَ واتبَعوا الجَنازَةَ یُذَکِّرْکُم الآخِرَةَ

بیماران را عیادت کنید و براى تشییع جنازه ، همراه شوید که شما را به یاد آخرت می اندازد .1


آیت الله ابراهیم امینی:
یک وقتی در دوران طلبگی ام یک ماه مریض شده و در مدرسه حجتیه در حجره ام بستری بود. در طول این مدت روز های چهارشنبه، امام{خمینی (ره)} به اتفاق یکی از دوستان دانشمند ما در حجره مدرسه از من عیادت می کرد در صورتی که من یک طلبه گمنامی بیش نبودم.
یکی دیگر از آقایان می گفت: از آن روزی که من توی خانه افتاده بودم همه مرا فراموش کردند، جز امام که معمولا از من احوالپرسی می نمودند.2



1. مسند ابن حنبل ، جلد 4 ، صفحه 47
2. درس هایی از امام، رسول سعادتمند، ص 83

  • علی قنبری